خسته ام از تنهایی !

بچه که بودم همیشه با خودم فکر میکردم که وقتی بابا میگه « من خسته ام » یعنی چی ؟ خیلی آ رزو داشتم تا معنی خسته گی را بدانم . هر وقت بابا از سر کار به خانه میامد من میشنیدم که مامان به او می گفت : « خسته نباشی » و من در این فکر فرو میرفتم که این جمله مامان با اون جمله بابا هردو با هم ربطی دارند. روز ها با همین فکر بچه گانهء من سپری میشد تا این که آهسته آهسته من بزرگ شدم و معنی خسته گی را فهمیدم. همیشه بعد از درس ، کار های خانه و . . . من خسته می شدم و با خودم فکر میکردم که خسته گی یعنی همین . حالا که بابا تو این دنیا نیست من به راز واقعی خسته گی پی برده ام اما ای کاش بابا این جا بود تا ازش سوال می کردم که آیا او هم از کار های کوچک خسته شده بود یا مثل من از تنهایی ؟ اما افسوس که حالا مامان هم به من نمی گه: « خسته نباشی .....

...


می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , ,

من

من خود به تنهایی یک پنجره ام من بغض شکسته شده حنجره ام من رقص شقایقم درون مرداب من قصه ناگفته یک خاطره ام من مرغی اسیرم درون این تن بی خبر از دلمو از خود من یک فوج عظیم سیل اندوهم من یک آدم تنها و غریب هستم من من درختم که برگش ریخته خاطراتش را به شاخه اش آویخته
می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , ,

من

من خود به تنهایی یک پنجره ام من بغض شکسته شده حنجره ام من رقص شقایقم درون مرداب من قصه ناگفته یک خاطره ام من مرغی اسیرم درون این تن بی خبر از دلمو از خود من یک فوج عظیم سیل اندوهم من یک آدم تنها و غریب هستم من من درختم که برگش ریخته خاطراتش را به شاخه اش آویخته
می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , ,

تــــاریخ انقضا...

می دانی هر چیزی تاریخ مصرفی دارد. بایدپـذیرفــتــــ، بعضی چیزها جـاودانـ ه نیستند. احـسـاسـاتــــ هم . احسـاسـاتــــ من هـم. مـــن هـم شاید. این را از ابتدا می دانستم و همیشه از هر چیز که تضمین می داد و تضمین می گــرفـتــ رو گــردانــ بــودمـ. شـاید اما خیلی وقت نیست که یاد گرفته ام که هر چیز تــازه در دستم بگیرم و چراغ را روشن کنم و بچرخانمش و به آن نگاه کنم به تــاریــخ مـصـرفـش. شاید همین است. من هستم و دنیایی کـــه در اطــرافم روبــه زوالـــ می رود. روز بـه روز....
می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , ,

تــــاریخ انقضا...

می دانی هر چیزی تاریخ مصرفی دارد. بایدپـذیرفــتــــ، بعضی چیزها جـاودانـ ه نیستند. احـسـاسـاتــــ هم . احسـاسـاتــــ من هـم. مـــن هـم شاید. این را از ابتدا می دانستم و همیشه از هر چیز که تضمین می داد و تضمین می گــرفـتــ رو گــردانــ بــودمـ. شـاید اما خیلی وقت نیست که یاد گرفته ام که هر چیز تــازه در دستم بگیرم و چراغ را روشن کنم و بچرخانمش و به آن نگاه کنم به تــاریــخ مـصـرفـش. شاید همین است. من هستم و دنیایی کـــه در اطــرافم روبــه زوالـــ می رود. روز بـه روز....
می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , ,