چه بگویم؟ سخنی نیست!

 چه بگویم ؟ سخنی نیست.
می وزد از سر امید نسیمی،
لیک، تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به ره اش
نارونی نیست.
چه بگویم ؟ سخنی نیست.

پشت در های فروبسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کج اندیشی
خاموش
نشسته ست.

بام ها،
زیر فشار شب
کج،
کوچه
از آمد و رفت شب بد چشم سمج
خسته ست.


چه بگویم ؟ سخنی نیست
در همه خلوت این شهر، آوا
جز ز موشی که دراند کفنی، نیست.

وندر این ظلمت جا
جز سیانوحه ی شو مرده زنی، نیست.

ور نسیمی جنبد
به ره اش
نجوا را
نارونی نیست.

چه بگویم؟
سخنی نیست...

احمد شاملو


می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , ,

چه بگویم؟ سخنی نیست!

چه بگویم ؟ سخنی نیست.
می وزد از سر امید نسیمی،
لیک، تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به ره اش
نارونی نیست.
چه بگویم ؟ سخنی نیست.

پشت در های فروبسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کج اندیشی
خاموش
نشسته ست.

بام ها،
زیر فشار شب
کج،
کوچه
از آمد و رفت شب بد چشم سمج
خسته ست.


چه بگویم ؟ سخنی نیست
در همه خلوت این شهر، آوا
جز ز موشی که دراند کفنی، نیست.

وندر این ظلمت جا
جز سیانوحه ی شو مرده زنی، نیست.

ور نسیمی جنبد
به ره اش
نجوا را
نارونی نیست.

چه بگویم؟
سخنی نیست...

احمد شاملو


می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , ,

...


آمدم تا که تو را مست و گرفتار کنم

آن دل غمزده را محرم اسرار کنم

آمدم تا که سلامی به تو ای نور کنم

غم و محنت همه را از دل تو دور کنم

گر چه دیر آمده ام لیک همان هم زود است

بودنم در بر دلبر همه دم پر سود است


می پسندم نمی پسندم

...


آمدم تا که تو را مست و گرفتار کنم

آن دل غمزده را محرم اسرار کنم

آمدم تا که سلامی به تو ای نور کنم

غم و محنت همه را از دل تو دور کنم

گر چه دیر آمده ام لیک همان هم زود است

بودنم در بر دلبر همه دم پر سود است


می پسندم نمی پسندم

كــــجايي سهراب ؟؟؟

کجايي سهراب‎ ‎! ‎آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند واي سهراب کجايي آخر ؟ زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقايق کردند ؟ تو کجايي سهراب ؟ که همين نزديکي عشق را دار زدند همه جا سايه ديوار زدند اي سهراب کجايي که ببيني حالا دل خوش مثقاليست دل خوش سيري چند صبر کن سهراب قايقت جا دارد؟؟؟
می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : , , , , , , , ,